محجوب
بعد از شما به سایه ما تیر می زدند
زخم زبان به بغض گلو گیر می زدند
پیشانی تمامی شان داغ سجده داشت
آنان که خیمه گاه مرا تیر می زدند
این مردمان غریبه نبودند ای پدر
دیروز در رکاب تو شمشیر می زدند
غوغای فتنه بود که با تیغ آبدار
آتش بجان کودک بی شیر می زدند
ماندند در بطالت اعمال حجّشان
محرم نگشته تیغ به تقصیر می زدند
هم روز و شب به گرد تو بودند سینه زن
هم ماه و سال ، بعد تو زنجیر میزدند
از خلق های تشنه صدای اذان رسید
در آن غروب تا که سرت بر سنان رسید
-علیرضا قزوه